بسم الله الرحمن الرحیم
1
منظور از "مهدویت" چیست و از چه زمانی آغاز شده است؟
پاسخ:اعتقاد به مهدی موعود مسئله ای است که در تمام ادیان ومذاهب مختلف جهان اعم از کلیمیت،مسیحیت،مجوسیت،اسلام و غیره مطرح بوده و هست؛ بدین معنی که در آخر الزمان،مصلحی ظهور خواهد کرد و به جنایتها و خیانتها و تبعیضهای بشر خاتمه خواهد داد.
آری، «اعتقاد به مهدی»، نه تنها یک باور اسلامی،که عنوانی میباشد برای خواسته ها و آرزوهای همه انسانهای دردمند و ستمدیده، با کیش و مذاهب گوناگون؛ و همچنین بازده الهام فطری مردم است، و با همه اختلافاتی که در عقیده ومذاهب دارند، دریافت هاند که برای انسانیت در روی زمین، روز موعودی و انسان موعودی خواهد بود؛ که با ظهورش هدف نهایی ادیان الهی تحقق یافته و مسیر آن به دنبال رنجی بسیار؛ همواری و استواری لازم را می یابد. بنابراین، مسئله مهدویت با سابقه ای دیرینه، ریشه در مذهب دارد.
اگرچه غیر از قرآن مجید، تمام کتابهای آسمانی دیگر دستخوش تحری شده اند، لیکن با این وجود جملاتی از دستبرد دیگران مصون مانده است، که در آنها از آمدن مهدی موعود و مصلح جهانی گفتگو شده است، و چون این مطلب به صورت پیشگویی و مربوط به آینده است، مضامین آن در قرآن و روایات متواتر وارد شده است.
از این رهگذر مسلم میشود که این عبارت ها از منطق وحی سرچشمه گرفته است و از دستبرد انسانها در طول تاریخ در امان مانده است.
از جمله روایات متواتری که به ظهور«مهدی موعود» وعده داده است، حدیث معروف نبوی است که فرمود:«اگر از عمر دنیا یک روز بیش باقی نمانده باشد، خداوند آن روز را طولانی کند تا مردی از امت و خاندان من که نامش نام من است ظاهر شود، و زمین را از عدل و داد پرکند چنانکه از ظلم و ستم پر شده باشد.»الفصول المهمه،ابن صباغ مالکی،ص 294.
در همین حسرت که یک شب راکنارت، مانده ام
در همان پس کوچه ها در انتظارت مانده ام
کوچه اما انتهایش بی کسی بن بست اوست
کوچه ای از بی کسی را بیقرارت مانده ام
مثل دردی مبهم از بیدار بودن خسته ام
در بلنداهای یلدا خسته، زارت مانده ام
در همان یلدا مرا تا صبح،دل زد فال عشق
فال آمد خسته ای از این که یارت مانده ام
فــــــــال تا آمد مرا گفتی که دیگر،مرده دل
وز همان جا تا به امشب، داغدارت مانده ام
خوب می دانم قماری بیش این دنیا نـبود
من ولی در حسرت بُردی،خمارت مانده ام
سرد می آید به چشم مست من چشمت و باز
از همین یلدا به عشق آن بهارت مانده ام.
جنگ که تمام شد از پدر چیزی حدود سی درصد باقی مانده بود ؛
پا توی یک کفش می کرد و عوض خُر خُر ، خِس خِس می کرد !
وبلاگ " اخبار شهرستان صحنه " نوشت :
پدر همه را به یک چشم می دید . . .
پا توی یک کفش می کرد و عوض خُر خُر ، خِس خِس می کرد !
جنگ که تمام شد از پدر چیزی حدود سی درصد باقی مانده بود ؛
حالا که دیپلم گرفته ام می فهمم : ما صد در صد به پدر مدیونیم ، نه هفتاد درصد !!!
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
این همه رنگ ِ قشنگ از کف ِ دنیا برود
هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد
دل ِ تنها به چه شوقی پی ِ یلدا برود؟
گله هارابگذار!
ناله هارابس کن!
روزگارگوش ندارد که تو هی شِکوه کنی!
زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را...
فرصتی نیست که صرف گله وناله شود!
تابجنبیم تمام است تمام!!
مهردیدی که به برهم زدن چشم گذشت....
یاهمین سال جدید!!
بازکم مانده به عید!!
این شتاب عمراست ...
من وتوباورمان نیست که نیست!!