خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

ما را به غمزه کشت و قضا را بهانه کرد

ما را به غمزه کشت و قضا را بهانه کرد
خود سوی ما ندید و حیا را بهانه کرد

دستی به دوش غیر نهاد از رهِ کَرم
ما را چو دید لغزش پا را بهانه کرد

آمد برون خانه چو آواز ما شنید
بخشیدن نواله گدا را بهانه کرد

رفتم به مسجد از پی نظّارۀ رخش
دستی به رخ کشید و دعا را بهانه کرد

زاهد نداشت تاب جمال پری‌ رُخان
کُنجی گرفت و ترس خدا را بهانه کرد

تقدیم به دوستان عزیزم در غزه ...

هیچ وقت از یادم نمیروی ... 

هیچ وقت آن اشک های کودکانه ات را فراموش نخواهم کرد  ... 

هیچ وقت آن زخم های رو بدنت را فراموش نخواهم کرد ... 

آری من هیچ وقت هیچ چیز را فراموش نخواهم کرد ...  

درست است فاصله مان از یکدیگر دور است اما دوست داشتن و حمایت  

نه به زمان نیاز دارد  و نه به مکان ... 

کافی است دل داشته باشی که سرشار از عشق نسبت به هم نوعانت  

باشد ...   

شما تاابد در قلب من هستید فاصله ها بهانه است تا ابد دوستان من  

هستید زمان بهانه است  

اما این را بدانید تا زمانی که نفس در سینه دارم بخاطر دفاع از حقوقتان  

خواهم جنگید تا اسایش و ارامش دائمی برایتان بازگردد

منبع : خودم  

تازگی را بجوی

 
شاید برای خیلی از ما کتابداران عادت شده باشد و یا ناخودآگاه این کار را انجام دهیم...
این که کتابی را که مراجعه کننده به کتابخانه باز می گرداند ورق می زنیم، چند صفحه ای از آن را می خوانیم و چه بسا گاهی اوقات مجذوب کتاب می شویم و ساعتها از وقتمان به مطالعه آن کتاب سپری می شود.
 
این اتفاق برای من هم بارها افتاده است...
امروز یکی از دختران دبیرستانی به کتابخانه آمد. او دیگر جزء اعضای ثابت کتابخانه است و احساس می کنم از آن دسته  اعضایی باشد که هنگام رفتن من از این کتابخانه (خدای نکرده!) حتما دلم برایش تنگ خواهد شد
اسمش فاطمه است... زیاد به کتابخانه می آید... محجوب است و آرام . و من چقدر از این سکوت و آرامشش لذت می برم
همیشه آرام وارد می شود، سلام می کند و به مخزن کتابخانه پناه می برد... آرام آرام قدم می زند و هر از گاهی کتابی از قفسه بیرون می کشد، کتابها را ورق می زند و چندتایی از آن ها را انتخاب می کند... اغلب کتابهای دفاع مقدس می خواند اما این روزها که ایام امتحانات است بیشتر کتاب کمک درسی امانت می گیرد. امروز نیز پس از اینکه کمی در مخزن قدم زد به سراغ قفسه کتابهای کمک درسی رفت و کتابهای گاج و گلواژه و تخته سیاه برداشت.
یکی از کتابهایی که به کتابخانه تحویل داد کتاب شیمی گلواژه بود، کتاب را از فایلش خارج کردم و دو کتاب دیگر برایش ثبت کردم...
وقتی رفت، آرام کتاب شیمی را ورق زدم ... هالوژن، ایزوتوپ، کلر و جدول مندلیف... همه اینها مرا با خود به روزگار پرشروشور نوجوانی برد... روزهای به یادماندنی دبیرستان... قهر و آشتی های دوران نوجوانی... بازی والیبال در حیاط مدرسه و جیغ زدن های الکی و خندیدن به هر بهانه ای... مسابقه سرود و نمایش و صف صبحگاه و لذت پچ پچ کردن سر صف هنگام سخنرانی ها و نصیحت های ناظم مدرسه...
دبیرستان زینبیه و خانم قوامی، پیش دانشگاهی باقرالعلوم و خانم احمدزاده... یادش بخیر! چه روزهای شاد و بی دغدغه ای داشتیم... برای خندیدن بهانه ای لازم نبود، غمگین می شدیم اما کوتاه... همه رقابتمان بر سر نمره فیزیک بود و رتبه آزمون سنجش... دنیای کوچکی داشتیم اما شاد بودیم و ساده و بی غل و غش...
 
لحظه ای با خود احساس کردم که دیگر از آن شر و شور و های و هوی و داد و فریادهای روزگار نوجوانی خبری نیست... با خود اندیشیدم نکند دچار رخوت و رکود و رزمرگی شده باشم؟ مبادا هر چه می گذرد زیبایی های زندگی کم و کمتر شود؟ شاید این قانون طبیعت باشد و من بایددر مقابل آن تسلیم شوم؟ برایم پذیرفتنش سخت که نه، وحشتناک بود
همچنان که کتاب را ورق می زدم به صفحه اول کتاب رسیدم... متن زیبایی که در تمام کتابهای کمک درسی گلواژه چاپ شده است مرا مجذوب خود کرد.... متن زیبایی که به من فهماند زندگی هر لحظه اش زیباست:
 
زندگی حرکت است و صعود.

زندگی تسلیم است و ایثار.

 کارهایی درست و در زمانی مناسب،

شهامت آغاز، آگاهی و ایمان به قداست ثانیه ها، تنها چیزی است که به آن نیازمندی.

آن گاه نو خواهی شد،

که کهنه را سراسر رها کنی ،

نباید در همانی که بوده ای، بمانی،

همیشه راه دیگری به سوی آگاهی پیش روی توست .

بروی، ببال و دگرگون شو.

نیرویی که بدان نیازمندی از ژرفا به سطح می جوشد،

به خودآگاهی می پیوندد و دیگر گونه ات می کند،

تازگی را بجوی .

به توانایی هایت تکیه کن.

بی پروایی خود را نشان بده.

دگر سانی را بپذیر.

حق خود را باور بدار،

تا از آن تو گردد.

مشکل کرار با استقلال: 240 میلیون!


کرار جاسم به بهانه پرداخت نشدن مطالباتش ، اردوی استقلال در کیش را تحریم کرده است.

به گزارش " ورزش سه " کرار جاسم محمد دوباره خبرساز شد. او این بار به دلیل عدم پرداخت مطالباتش همراه استقلال به کیش نرفت. کرار که مهره کلیدی خط هافبک استقلال است در تهران ماند تا شاید بتواند درصدی از قراردادش را دریافت کند. در مورد دلیل قهر کرار اخبار متفاوتی به گوش می رسد اما بهانه اصلی نرفتن او به کیش، طلب 240 میلیونی اش از استقلال است که توسط باشگاه به او پرداخت نمی شود!

کرار 4 ماه حقوق از باشگاه استقلال طلبکار است که جمع آن می شود مبلغی در حدود 40 میلیون. او 20 درصد از قراردادش را هم به عنوان پرداختی نیم فصل می خواهد که می شود حدود 200 میلیون از قرارداد یک میلیاردی اش. کرار تاکید دارد این پول و یا حتی نیمی از آن را دریافت کند و سپس به کیش برود اما به نظر می رسد در باشگاه استقلال پولی نیست که به این هافبک عراقی پرداخت شود.                                           

ما هم ۵۰ سال پیش مثل شما فکر می کردیم.


یک دانشجو برای ادامه تحصیل و گرفتن دکترا همراه با خانواده اش عازم استرالیا شد. در آنجا پسر کوچکشان را در یک مدرسه استرالیایی ثبت نام کردند تا او هم ادامه تحصیلش را در سیستم آموزش این کشور تجربه کند.
روز اوّل که پسر از مدرسه برگشت، پدر از او پرسید: پسرم تعریف کن ببینم امروز در مدرسه چی یاد گرفتی؟
پسر جواب داد: امروز درباره خطرات سیگار کشیدن به ما گفتند، خانم معلّم برایمان یک کتاب قصّه خواند و یک کاردستی هم درست کردیم.
پدر پرسید: ریاضی و علوم نخواندید؟ پسر گفت: نه
روز دوّم دوباره وقتی پسر از مدرسه برگشت پدر سؤال خودش را تکرار کرد. پسر جواب داد: امروز نصف روز را ورزش کردیم، یاد گرفتیم که چطور اعتماد به نفسمان را از دست ندهیم، و زنگ آخر هم به کتابخانه رفتیم و به ما یاد دادند که از کتاب های آنجا چطور استفاده کنیم.
بعد از چندین روز که پسر می رفت و می آمد و تعریف می کرد، پدر کم کم نگران شد چرا که می دید در مدرسه پسرش وقت کمی در هفته صرف ریاضی، فیزیک، علوم، و چیزهایی که از نظر او درس درست و حسابی بودند می شود. از آنجایی که پدر نگران بود که پسرش در این دروس ضعیف رشد کند به پسرش گفت:
پسرم از این به بعد دوشنبه ها مدرسه نرو تا در خانه خودم با تو ریاضی و فیزیک کار کنم.
بنابراین پسر دوشنبه ها مدرسه نمی رفت. دوشنبه اوّل از مدرسه زنگ زدند که چرا پسرتان نیامده. گفتند مریض است. دوشنبه دوّم هم زنگ زدند باز یک بهانه ای آوردند. بعد از مدّتی مدیر مدرسه مشکوک شد و پدر را به مدرسه فراخواند تا با او صحبت کند.
وقتی پدر به مدرسه رفت باز سعی کرد بهانه بیاورد امّا مدیر زیر بار نمی رفت. بالاخره به ناچار حقیقت ماجرا را تعریف کرد. گفت که نگران پیشرفت تحصیلی پسرش بوده و از این تعجّب می کند که چرا در مدارس استرالیا اینقدر کم درس درست و حسابی می خوانند.
مدیر پس از شنیدن حرف های پدر کمی سکوت کرد و سپس جواب داد:
ما هم ۵۰ سال پیش مثل شما فکر می کردیم.